![](http://khateratsokhte.loxblog.com/upload/khateratsokhte/image/loo3-6sd.jpg)
پروانه گفت به شمع اگر نتوانم گرم شوم چه کنم؟
گر کسی نتواند گرم شود بهتر این است که بسوزد. شمع گفت بسوز
پروانه با تمنا پرسید برای سوختن باید گرم شد مگه نه؟
ماندن و ساختن است.... پروانه پاسخ داد گر بسی فهم تو را بود سوختن شعله کشیدن نیست چون من
پروانه خندید و گفت:
گفتند برو................رفتم...
گفتند بشین............... نشستم...
گفتند بخند ................خندیدم...
گفتند گریه کن ................گرییدم...
خندین و گرییدن من را چه سود ؟ گاه و بی گاه مرا رنجاندند. می گویند پروانه نمی داند.... پروانه
نمی فهمد.... پروانه نمی شناسد.... گاه وبی گاه گفتند : پروانه ای بود با پر سفید ..... شاید هم پر سرخ یا شاید نیلی .... پرسیدم نامش چه بود ؟ .... گفتند آن که موجب شد الان اینجا باشی.... پروانه با بال سفید چه داشت؟ ....
او نسوخت ولی بالش سفید بود.... همین ؟!.... چون بالش سفید بود تورا جذاب آن همه حرف است؟... ای شمع تو مرا نماد بودی پس چه شد آن همه راه که گفتند شمع خداست؟.... تو جرا گفتی حدیث؟ ...آن حدیثی که شود باور من نقش برآب؟.... خوب به من می گفتی....قصه باورها.....قصه داشتن ها.... گفتی هر چه گفتنی بود مگه نه؟....گر غرض گفتن بود .... می گفتی.....ولی تکرار نمی کردی....مگه نه؟.... گفتی و من فهمیدم.... نمی دانم چرا همه چیز را می فهمم؟... این که خواستی بگردم دور حرارت شعله تو بهر چه بود؟...
که شمع قصه من ....قصه بگویی من خواستم.... من داشتم .... این نبود شمع رئوف شمع را ارزش من قصه ماندن بود نه سوختن.... گر پروانه می سوخت نبود....حرمت نبود....بود؟.... پروانه آمد که بسازد....
شمع گفت بودند پروانه های پیشین که توانستند .... خواستند....یافتند....
راستی گفتی گر خواستی بهترین پروانه شوم چه کنم؟..... مانده در یادت که گفتی؟....خودت باش....تو را پروانه رویایی می بینم؟..... گر بودم رویایی پروانه سفید که بود؟....آن که داد به تو پروانه جدید.... حال با نامش پروانه مرا نابود کرد....تقصیر پروانه نبود.... شمع بسوخت ....آن که باعث من شد بود....نه.... این پروانه بود که دید شمع را خدا....آری....واقعیت مبهم نیست.... دیگر نیست....واقعیت روشن شد....روشن تر از برق نگاهت .... ای شمع ....واقعیت مرا پروانه ساخت ....که هر شمعی.... شمع نیست....الهه نیست.... شمع پروانه صورتی شمع دگر خواهد بود شمعی که تو را دور کند از سوختن....ازرفتن.... شمعی که نگوید بود پروانه ای سفید با چشمانی سبز.... که اگر بود....بگوید نبود....که بترسد از ترس.... بخندد از خنده.....بگرید از گریه...بداند حس چیست.. بد چست....واقعیت مبهم نیست....دیگر نیست....
|