دوستت دارم بخدا







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





فقط برایم از خنده هایت خاطره بساز ...!!

عاشقانه 465

فقط برایم از خنده هایت خاطره بساز ...!!
آنقدر قصه غم انگیز ،میتوانم برایت بگویم ،
که از بغض ، مثل دیوانه ها
به تمام اشک هایم بخندی......!!
فقط برایم از ماندن بگو ...!
آنقدر می توانم برایت از رد پاهای بی خبر بگویم ..!
که کوله بارت را همین حالا برداری ....!
و کنار آخرین قدم هایم
دنبال نشانی از من بگردی........!!


نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت16:21---25 دی 1392
کسی به یاد بلبل ها نیست!آنها رها شده اند! اما;چشم های کور خفاشان در انتظار آنهاست!باد می وزد و من سردم است و تو ...

بر نمی گردی! بر نمی گردی که ببینی جای جای خانه ام بی تو چه سرد و خالیست و چقدر غریبم در این پهندشت خموش!درچهره هر آشنایی تو را می جویم و در هر سلامی و هر لبخندی به دنبال ستاره پرنورچشمانت می گردم ولی تو رفته ای و چه بی گناه سفر کرده ای!در شبی بارانی رفتی و هرگز برنگشتی...

حالا چقدر بغض ناشکفته در گاهوار گلوی من رشد کرده و نزدیک است که ترک بر دارد!تو نمی دانی چه شور و چه غوغایی در ذهن و قلب خسته ام بر پاست تو نمی دانی حوصله ام چه بی تاب به در و دیوار می کوبد!چه تن خسته ام و چقدر بی قرارم !! پس از تو همه این شهر سراسر سکوت است ,سکوت وهمناک!
پس از تو کسی از این چهره مبهوت چه می داند!بگذار فقط قدری دیگر تو را ببینم فقط اگر سرت را تکان دهی می فهمم که تمام درد و تنهایی مرا خوانده ای,دردهایی که تو به آنها پایان دادی!

آخر تو کیستی!که جهان اینگونه بیگانه ات می داند !مگر تو از کدامین جزیره آمده بودی؟تو از کدامین قصه پر راز پرواز کردی؟تو روح کدام پرنده پاکی که هر چه شادی و نشاط زندکیست با تو می آید و با رفتن تو چون نسیم رخت بر می بندد. تو را در کدامین کوچه گم کرده ام که هنوز جای پاهایت بر در گاه خانه مانده , کدام باد احساس لطیف تو را با خود برد که از کوچه ها ,از گلهای نیلوفر باغچه ما بوی پرواز تو احساس می شود و جای بوسه ات هنوز بر قلب گنجشک های شهر نقش بسته است؟!

چرا اینقدر ساکتی؟چرا بیشتر مرا می ترسانی؟مگر اشک های دردآلود مرا نمی بینی؟بیا با هم نترسیم!بیا ساده باشیم و صادق!-بگو مگر از من هم صادق تر می شود؟-آخر ببین چگونه رهایم نمی کنند؟به من بگو چرافراموش کرده اند ؟آیا اینها تو را نمی شناسند؟وجدانهای خسته و ناراحت ,اما نقابهاشان را که بردارند می بینی چقدر تشنه به خون پرندگانند.می بینی!این همه غزل و آینه برای ریاست!آخر شما کیستید؟
از کجا آمده اید؟چرا بر کرانه قلب او تخم درد کاشته اید!و ناجوانمردانه شادی اش را پژمرده اید!

********

ای کاش یکبار دیگر می آمدی!دستانم را می گرفتی!در چشمانم نگاه می کردی!و می گفتی که باز می سازیم هر آنچه بر باد رفت!
حالا دیگر بزرگ شده ام می دانم دیگر بر نمی گردی!گرچه رفتی,ولی بدان قلبیست به رنگ سبز که همیشه برای تو می تپد!تو مرا به خوابی قشنگ فرو بردی مرا از این خواب بیدار نکنید و از این پرواز ملکوتی که بر خانه فرشته ها به میهمانی ام برده بودی بر نگردانید!حالا دیگر نمی خواهم روی این خاک بمانم .در این شرشر مداوم باران صدای کوبه در می آید!

بر می خیزم!به سوی در می روم به سوی آن کس که می شناسم , آخر من کسی را می شناسم که از آب و آینه و از ماه, گلدان می سازد و ریشه در باران دارد!!!!!!



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط bi nam در 15:51 | |